درخواست از خدا:

شخص از خدا دو چیز در خواست کرد: یک گل و یک پروانه'''' اما چیزی که بدست آورد یک کاکتوس و یک کرم بود غمگین شد و با خود اندیشید که شاید خداوند من را دوست ندارد و به من توجهی ندارد...... چند روز گذشت،از ان کاکتوس پر از خار گلی زیبا روییده شد و کرم تبدیل به یک پروانه ی زیبا شد..... اگر چیزی از خدا خواستید و چیز دیگری دریافت کردید به آن اعتماد کنید،چرا که خارهای امروز گلهای فردایند

سلام امروز داستان عاشقانه و احساسی مرا به برای خودم میخوای رو براتون آماده کردیم

داستان عاشقانه مرا برای خودم میخوای؟:

 روزي پسري خوش چهره در يكي از شهرهاي آمريكا در حال چت كردن با يك دختر بود، پس از گذشت دو ماه، پسر عالقه بسياري نسبت به او پيدا كرد، اما دختر به او گفت: »ميخواهم رازي را به تو بگويم.
«پسر گفت: گوش ميكنم. دختر گفت: » من ميخواستم همان اول اين مسئله را با تو در ميان بگذارم، اما نميدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهي من از همان كودكي فلج بودم و هيچوقت آن طور كه بايد خوش قيافه نبودم، بابت اين دو ماه واقعا از تو عذر ميخوام.

بقیه داستان در ادامه مطلب..

سلام امروز داستان کوتاه و عاشقانه عشق و آرامش رو برای شما عزیزان آماده کردیم

داستان کوتاه عشق و آرامش:

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟

بقیه داستان در ادامه مطلب..

قضیه فرار از سربازی به کل منتفی میشه و همه (پسرها) می خوان برن سربازی ... حتی اونهایی هم که قبلا رفتن می خوان دوباره برن!!

روزی مردی به خواستگاری دختری که عاشقش بود رفت. دختر شرط کرد مادرت اجازه آمدن به عروسی را ندارد. مرد سخت به فکر فرو رفت و پیش یکی از استاد های خود رفت و ماجرا را شرح داد و گفت من یک سال داشتم که پدرم مرد و از آن پس مادرم با کار کردن در خانه ها پول در می آورد استاد گفت امشب برو دستان مادرت را بشور و فردا به پیش من بیا مرد شب رفت و با حوصله این کار را انجام داد و دید دستان را که بخاطر چروک و زخمی،شده بود پس گریه کرد و جواب خود را گرفت.

سی سوم ژانویه سال هزار و نهصد و بیست پنج و نیم.
دلبند من،
با دستهای آلوده به اشک، قلم به دست می گیرم تا برای تو نامه بنویسم.
دیر زمانی است که تو برایم نامه ایی ننوشته ای. چرا چنین می کنی؟ در حالیکه، همین تازگی بود که در نامه یی نوشته بودی… که برایم نامه خواهی نوشت، حتی اگر من برایت نامه ننویسم. دیروز، پدرم برایم نامه یی نوشت. در این نامه، برایم نوشته بود که برای تو نیز نامه نوشته است. وتو ، برعکس ، حتی یک خط هم نامه برای من ننوشتی تا به من بنویسی که پدرم برایت نامه نوشته است. اگر تو برایم نامه می نوشتی تا به من بنویسی که پدرم برایت نامه نوشته است ، من هم برای پدرم نامه می نوشتم تا به او بنویسم که تو مایلی که برای او نامه بنویسی. اما متاسفانه ، تو گویا فرصت نامه نوشتن را نداشتی. وگرنه حتما برای او نامه می نوشتی.

بقیه داستان در ادامه..

خنده تلخ من

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

کارم از گریه گذشته که به آن میخندم